چقدر دنیایم خلاصه و راحت شده..!به انتهای جاده سرنوشتم که می نگرم کلبه ای را می بینمکه آجرش از عشق است و ملاتش از اسکناس..به آرزوهایم که فکر می کنم رودی را تصور می کنم که بسترش از عشق است و مسیرش از اسکناس..به دردهایم که دقت می کنم یک دایره را می بینمکه محیطش از عشق است و شعاعش از اسکناس..خنده هایم را که به خاطر می آورم خطی را می بینمکه ابتدایش از عشق است و ادامه اش از اسکناس...به تو که فکر می کنم می خواهم آیینه ای باشد و فقط عشق..اما افسوس که قاب آن آیینه هم از اسکناس است...
گلهای کاغذی...
ادامه مطلبما را در سایت گلهای کاغذی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9golhayekaghazi0 بازدید : 15 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 18:47